جدول جو
جدول جو

معنی چم خرم - جستجوی لغت در جدول جو

چم خرم
(چَ خُرْ رَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 40 هزارگزی جنوب باختر فلاروجان و 2 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است. کوهستانی و معتدل است و 109 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، پنبه و برنج. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طم ورم
تصویر طم ورم
آب و خاک، کنایه از کم و زیاد، جزئیات چیزی، برای مثال عقل تو قسمت شده بر صد مهمّ / بر هزاران آرزو و طمّ ورمّ (مولوی - ۶۴۹)، خشک و تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم گرم
تصویر دم گرم
بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند، آه گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم خرد
تصویر کم خرد
کودن، ابله، لاده، شیشه گردن، انوک، خرطبع، کردنگ، غتفره، کاغه، ریش کاو، دنگل، خام ریش، بدخرد، کم عقل، سبک رای، دبنگ، غمر، فغاک، کانا، کهسله، تاریک مغز، گول، گردنگل، خل، تپنکوز، دنگ، چل، نابخرد، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کفش که رویۀ آن را با نخ می بافند و ته آن را از لته و کهنه درست می کنند، گیوه، سم حیوانات چهارپا، سم، برای مثال تا تو چمچم کنی شکسته بود / بر سرت سنگ همچو «چم چم» خر (سوزنی - رشیدی - چم چم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منخرم
تصویر منخرم
شکافته، بریده، بینی بریده
فرهنگ فارسی عمید
(چَ قُ رُ)
دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 7 هزارگزی باختر ماسور، کنار شمالی راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است. ساکنین آبادی از طایفۀ میر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ)
از بیخ برکنده و بریده. (آنندراج). از بیخ برکننده و برنده. (ناظم الاطباء) ، بی باک بدعمل، درز شکافته و بخیۀ شکافته و دریده وچاک شده، مرد معتقد به دین خرمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخرم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
پیچاپیچ. (یادداشت بخط مؤلف) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. (اسکندرنامۀ سعید نفیسی).
خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
دهی از دهستان فارسینج بخش اسدآباد شهرستان همدان که در 35 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 4 هزارگزی فارسینج واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 366 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، توتون، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ خَ)
دو تن که هزینۀ زندگی خود را روی هم ریزند و با هم خرج کنند
لغت نامه دهخدا
(چَ چِ رَ)
دهی از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 12 هزارگزی جنوب باختری سراب دره و 7 هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت واقع است جلگه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن سیاه چادر و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ سادات حاث الغیب میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ)
دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 31 هزارگزی شمال اهواز و 17 هزارگزی خاور راه آهن، کنار رود دز واقع است، دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دز. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی بافتن قالی و قالیچه و راهش اتومبیل رو است. در این آبادی قبر امامزاده ای بنام علی بن حسین مورد اعتقاد اهالی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ غَ)
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 38 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 19 هزارگزی خاور راه آهن، در کنار کارون واقع است. دشت و گرمسیر است و 57 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دز و کارون. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی قالیچه بافی و راهش در تابستان اتومبیل رو است. در نزدیک این آبادی نیز آثاری از نهر بسیار قدیمی دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ سُ)
دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام که در 26 هزارگزی باختر آبدانان کنار راه مالرو دهلران به نصریان واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 123 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیمینه. محصولش غلات، پشم و روغن. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ضمناً سۀ مزرعۀ چم سرخ، دره کچ و سه کلال نیز جزء این ده محسوب میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: قشلاقی است در هفت فرسخ و نیمی مغرب نهاوند که جای زراعت ندارد، لیکن بسبب بودن وحوش و طیور و قوچ و میش درآنجا، شکارگاه مناسبی است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(چَ فَ)
دهی از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 65 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 6 هزارگزی باخترراه شوسۀ مسجدسلیمان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کارون. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ عرب باوی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ ؟)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: قریه ای است از قرای بلوک فارس. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ خِ رَ)
چشم عقل. دیدۀ خرد. چشم دانش: هر کس این مقاله بخواند بچشم خرد و عبرت باید اندرین نگریست نه بدان چشم که افسانه است. (تاریخ بیهقی). آنکس که... سوی آرزو گراید و چشم خردش نابینا ماند او بمنزلت خوکست. (تاریخ بیهقی).
چشم خردت گشای چون اهل یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین.
(منسوب به خیام).
نه گر چون توئی با تو کبر آورد
بزرگش نبینی بچشم خرد.
سعدی.
- بچشم خرد نگریستن کسی را، کنایه است از خردمند دانستن آن کس و اقرار بخردمندی وی کردن: خردمندان را بچشم خرد میباید نگریست و غلط را سوی خود راه نمیباید داد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
کنایه از رودۀ خام که چلۀ کمان از آن سازند. (آنندراج). روده ای که از آن زه کمان سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ رَچِ رَ)
نوعی بازی الک دولک. قسمی بازی
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرِ)
شکافته گردنده و بریده شونده. (آنندراج). شکافته و بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بینی بریده و گوش سوراخ کرده شده. (غیاث) :
هین عنان درکش پی این منهزم
درمران تا تو نگردی منخرم.
مولوی.
- منخرم گردانیدن، شکافتن. از هم دریدن: اساس گفتۀ من جمله منهدم کند و قواعد سعی مرا منخرم گرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 116)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
کودک امرد بی مضایقه و مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ نَ)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم:
اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ
بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد.
صائب (از آنندراج).
سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من
در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ)
دهی از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 100 هزارگزی شمال باختری رادکان واقع است. جلگه و سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَکَ)
دهی است از دهستان تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 30 هزارگزی شمال نورآباد و 18 هزارگزی خاور راه خرم آباد به کرمانشاه واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی سیاه چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آبادی از طایفۀ تیوند میباشند که در ساختمان و چادر سکونت دارند و برای تهیۀ علوفۀ احشام در زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم خرد
تصویر چشم خرد
چشم عقل و دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخرم
تصویر متخرم
از بیخ کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخرم
تصویر منخرم
شکافته شونده بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خرج
تصویر کم خرج
کم هزینه کسی که هزینه اش کم باشد: (مهمان کم خرجی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خرد
تصویر کم خرد
کم عقل نادان ابله
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته از تازی آب و خاک، خشک و تر، بیش و کم، داراک بسیار آب و خاک، خشک و تر، کم و زیاد قلیل و کثیر، مال بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخرم
تصویر منخرم
((مُ خَ رِ))
بریده، شکافته
فرهنگ فارسی معین
فوت وفن، شگرد، قلق، لم، نازوعشوه، پیچ وخم، خمیدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احمق، بی خرد، سبکسر، کم عقل، نادان
متضاد: خردمند، خردور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کرم کدو، کرمی که از چوب درخت تغذیه کند و موجب ضایع شدن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی